کاش می دانستم چیست انچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
اه وقتی که تو لبخند نگاهت را میتابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی
اه وقتی که تو چشمانت ان جام لبالب جانداری جاندار را سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق پرپرم می کند ای غنچه ی رنگین پرپر
من در ان لحظه که چشم تو به من می نگرد برگ خشکیده ایمان را در پنجه ی باد رقص شیطانی خواهش را در اتش سبز
نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر احتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست احتزاز ابدیت را یارای تماشایت نیست
کاش میگفتی چیست انچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست